دشمن ها می خواهند قضیه دفاع مقدس ، فداکاری ها و شخصیت هایی که در این فداکاری ها نقش آفریدند، این ها را نشناسیم و یا از یاد ببریم. رهبر معظم انقلاب 06/01/93
اوّلاً لازم است تشکّر کنم از کسانی که این پرچم را برافراشته نگه داشتهاند. حقیقتاً صمیمانه و از ته دل متشکّرم از کسانی که شب خاطره، ماجرای خاطرهنویسی، ماجرای خاطرهگویی و جریان احیای حوادث دوران دفاع مقدّس را زنده نگه داشتهاند؛ واقعاً متشکّرم؛ کارشان بسیار کار بزرگی است. این مطلبی که آقای سرهنگی گفت، کاملاً مطلب درستی است؛ این نوعی مرزبانی است با یک اهمّیّت بالا.
معلم بودند و عشق به تعلیم و تعلم در میان آنها موج میزد. اما در دهه 60، فضا و زمان حضور در جبهه بود، این بارمعلمان فضای درس و مشق را به کنار توپ و تانک بردند تاسرمشق جهاد را به طور عملی به شاگردانشان املا کنند.
وشا به حال آنانکه در این دریای پر خروش حیلت به جستجویت برخاستند و تو را یافتند و خوشا به حال آنانکه به عطش دیدارت با پای دل بسویت آمدند و با دیده دل به دیدارت نائل شدند
درسال ۱۳4۰ در منطقه شمیرانات در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود وی در ٩ سالگی پدرش از دست داد. ۱۷ سال داشت که انقلاب به پیروزی رسید. آغاز جوانی ایشان با بهار انقلاب همراه شد.
شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسین، کارمند اداره برق بود و مادرش،صدیقه بیگم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته برق درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هفدهم تیر ۱۳۶۶، در زبیدات توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در گلزار شهدا تهران واقع در بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه ۷۹ واقع است.
احمد پنجم بهمن ۱۳۴۱، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش ماشاالله، نجار بود و مادرش،اکرم نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. دانش آموز بود. به عنوان گروه جنگ های نامنظم (شهید چمران) در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم شهریور ۱۳۶۰، در سوسنگرد شهید شد.
جنگ تحمیلی آغاز شده بود مجید برادر بزرگتر جمشید برای انجام خدمت سربازی به جبهه رفته بود . جمشید دیپلمش را گرفت و تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود رفت نزد پدر موضوع را با پدر در میان گذاشت.
عباس یکسالی میشد که ازدواج کرده بود، همسرش یک تو راهی هم داشت ، باید میرفت چون آن روزها تمام مردان ایران زمین برای رفتن به جبهه آماده میشدند . سفارش همسرش را به پدر و مادر و اقوام نزدیک کرد و از همه خداحافظی کرد و به جبهه عازم شد.
صدام، هنگامی که در چنگ نیروهای گردان حبیب بود و هر لحظه احتمال اسارتش میرفت، با آمبولانس فرار کرد که اگر هواپیما یا هلیکوپتر ایرانی از بالا حمله کرد، تصور نکند در آن خودرو شخصیتی مثل صدام حضور دارد.